نتایج جستجو برای عبارت :

آسِد

این داستان واقعی است ... فقط شامل کمی تغییرات شده
 
 
طبق معمول خونه ریخته بهم بود ... پاسورا یه طرف ریخته بودن ... قلیون یه طرف ... تلوزیون (ماهواره) روشن بود و داشت سر و صدا میکرد ... خونه مجردیه دیگه ... بخور و بریز و بپاش 
خودمم سرگرم بودم ... یکم به ماهواره نگاه میکردم و یکم به گوشی ... همین طور مشغول بودم که یه دفعه آیفون خونه به صدا در اومد ...
پیش خودم گفتم : کیه الآن نصف شبی ... من که به کسی نگفته بودم بیاد ...
رفتم و آیفون رو برداشتم ... گفتم : بله ... توی ما

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها